اسلام

دکتر شریعتی: نامم را پدرم انتخاب کرد، نام خانوادگی ام را اجدادم! دیگر بس است، راهم را خودم انتخاب می کنم....

اسلام

دکتر شریعتی: نامم را پدرم انتخاب کرد، نام خانوادگی ام را اجدادم! دیگر بس است، راهم را خودم انتخاب می کنم....

ماجرای انتخاب همسر برای شاهزاده چین

ماجرای انتخاب همسر برای شاهزاده چین


دویست و پنجاه سال پیش از میلاد؛ در چین باستان؛ شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند، تا دختری سزاوار را انتخاب کند.


وقتی خدمتکار پیر قصر، ماجرا را شنید غمگین شد چون دختر او هم مخفیانه عاشق شاهزاده بود. دختر گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت.


مادر گفت: تو شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد: می دانم که شاهزاده هرگز مرا انتخاب نمی کند، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.


روز موعود فرا رسید و همه آمدند. شاهزاده رو به دختران گفت: به هر یک از شما دانه ای می دهم، کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گل را برای من بیاورد، ملکه آینده چین می شود.
...

همه دختران دانه ها را گرفتند و بردند. دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت. سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گل کاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود، گلی نرویید.


روز ملاقات فرا رسید، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدانهای خود داشتند.


لحظه موعود فرا رسید شاهزاده هر کدام از گلدانها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود!


 همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است.

شاهزاده توضیح داد: این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند: گل صداقت...

همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود...



خروپف زن پیر

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.

پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز ...

پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد.
پیر مرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته بود!
از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود !


سخنان بزرگان 1

الوین تافلر:

بی سوادان قرن 21 کسانی نیستند که نمی توانند بخوانند و بنویسند بلکه کسانی هستند که نمی توانند بیاموزند،آموخته های کهنه رادور بریزند ،ودوباره بیاموزند.



انیشتین:
یک فرد باهوش یک مسئله را حل می‌کند  اما یک فرد خردمند از رودررو شدن با آن دوری می‌کند


دالایی لاما:
این دین ساده من است:
 نیازی به مرجع تقلید ندارد. نیازی به فلسفه های بغرنج ندارد. دین من عقل من است و مرجع آن مهربانی.


ویلیام وایت:

از فردا نمی ترسم چراکه دیروز را دیده ام و امروز را دوست دارم



دکتر شریعتی:
نامم را پدرم انتخاب کرد، نام خانوادگی ام را اجدادم!
دیگر بس است، راهم را خودم انتخاب می کنم....


علی شریعتی:
من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم  چون آنها از روی عشق و علاقه می رقصند  ولی پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند.


هوارد بسکرویل:
تنها تفاوت بین من و این مردم مکان تولد من است و این تفاوت بزرگی نیست
دیپاک چوپرا:
از قضاوت کردن دست بکش تا آرامش را تجربه کنی


نادر شاه افشار:
سکوت شمشیری بوده است که من همیشه از آن بهره جسته ام .


گوته:
اگر به مهمانی گرگ می روید ، سگ خود را به همراه ببرید .


مارکز:
دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب ترا لمس کند .


آلبرت هوبار:
بهترین خوشبختی ها ، یاری به دیگران است.


ارد بزرگ:

هیچگاه امید کسی را ناامید نکن ، شاید امید تنها دارایی او باشد .



موریس مترلینگ:
آدمی ساخته ی افکار خویش است فردا همان خواهد شد که امروز می اندیشیده است .


ناپلئون بناپارت :
 عفت در زن مانند شجاعت است در مرد ،

من از مرد ترسو همچنان متنفرم که از زن نانجیب




شیوانا و جوان غمگین

داستان آرامش



مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب نگاه می کرد.

شیوانا (در تاریخ مشرق زمین شیوانا کشاورزی بود که او را استاد عشق و معرفت و دانایی می دانستند) از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتی شیوانا را دید بی اختیار گفت: عجیب آشفته ام و همه چیز زندگیم به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟

شیوانا برگی از شاخه افتاده روی زمین کند و آن را داخل نهر آب انداخت و گفت: به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد و با آن می رود.

سپس شیوانا سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت.

شیوانا گفت:این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را؟

مرد جوان مات و متحیر به شیوانا نگاه کرد و گفت: اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست؟

لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم.

شیوانا لبخندی زد و گفت: پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگیت می نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده.

شیوانا این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود، نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با شیوانا همراه شد. چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان از شیوانا پرسید: شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟

شیوانا لبخندی زد و گفت: من تمام زندگی خودم را با اطمینان به رودخانه هستی به جریان زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که به سوی هدفی می رود پس از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم.

من آرامش برگ را می پسندم.




سخنان گهربار حضرت زین العابدین

سخنان گهربار حضرت زین العابدین رحمه الله


إِنَّ قَسْوَةَ الْبِطْنَةِ وَفَتْرَةَ الْمَیْلَةِ وَسُکْرَ الشَّبَعِ وَعِزَّةَ الْمُلْکِ مِمّا یُثَبِّطُ وَیُبَطِّى‏ءُ عَنِ الْعَمَلِ وَیُنْسِى الذِّکْرَ؛

پرخورى و سستى اراده و مستى سیرى و غفلت حاصل از قدرت، از عوامل بازدارنده و کند کننده در عمل است و ذکر (خدا) را از یاد می برد.



یا مَنْ ذِکْرُهُ شَرَفٌ لِلذّاکِرینَ وَیا مَنْ شُکْرُهُ فَوْزٌ لِلشّاکِرینَ وَیا مَنْ طاعَتُهُ لِلْمُطیعینَ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَاشْغَلْ قُلوبَنا بِذِکْرِکَ عَنْ کُلِّ ذِکْرٍ؛


اى آن که یادش مایه شرافت و بزرگى یاد کنندگان است

و اى آن که سپاسگزاریش موجب دست یافتن سپاسگزارانبر نعمتها است

و اى آن که فرمانبرداریش سبب نجات فرمانبرداران است،

بر محمد و آل او درود فرست

و با یاد خود دلهاى ما را از هر یاد دیگرى بازدار.



مَن قَنَعَ بِما قَسَمَ اللَّهُ لَهُ فَهُوَ مِن أغنَى النّاسِ

هر که به قسمتى که خدایش داده قانع باشد ، همو ، بی ‏نیازترینِ مردم ‏است.




نَظَرُ المُؤمِنِ فی وَجهِ أخیهِ المُؤمِنِ لِلمَوَدَّةِ والمَحَبَّةِ لَهُ عِبادَةٌ

نگاه کردن مؤمن به چهره برادر ایمانى خود از راه دوستى و محبّت به او ،

عبادت است.




 وَیلٌ لِمَن غَلَبَت آحادُهُ أعشارَهُ


واى به حال کسى که یکانش (گناهان) بر ده‏گانش (نیکی ها) چیره شود .



اوأمّا حَقُّ المالِ فَأن لاتَأخُذَهُ إلّا مِن حِلِّهِ ولاتُنفِقَهُ إلّا فی حِلِّهِ


حقّ دارایى این است که آن را جز از راه حلال به دست نیاورى

وجز در راه حلال صرف نکنى .


اِتَّقُوا الکِذبَ الصَّغیرَ مِنهُ وَالکَبیرَ فی کُلِّ جِدٍّ وهَزلٍ


از دروغ بپرهیزید ، چه خُرد و چه بزرگ ، چه به جدّ و چه به هزل.



 


حُجُّوا وَاعتَمِرُوا تَصِحَّ أبدانُکُم و تَتَّسِع أرزاقُکُم


حجّ و عمره به جاى آرید تا بدنتان سالم و روزیتان فراخ شود .





 إنَّ أرضاکُم عِندَاللَّهِ أسبَغُکُم عَلى‏ عِیالِهِ


خداوند از آن کس خشنودتر است

که خانواده خود را بیشتر در رفاه و نعمت قرار دهد .



 


 خَفِ اللَّهَ لِقُدرَتِهِ عَلَیکَ واستَحىِ مِنهُ لِقُربِهِ مِنکَ

از قدرت خداوند بر خویش بترس و از نزدیکی ‏اش به خود شرمگین باش!

بانک زمان....

بانک زمان....

تصور کنید بانکی دارید که در آن هر روز صبح ۸۶۴۰۰ تومان به حساب شما واریز میشود
و تا آخر شب فرصت دارید تا همه پولها را خرج کنید.
چون آخر ووقت حساب خود به خود خالی میشود.
در این صورت شما چه خواهید کرد؟
هر کدام از ما یک چنین بانکی داریم:بانک زمان.
هر روز صبح، در بانک زمان شما ۸۶۴۰۰ ثانیه اعتبار ریخته میشود
و آخر شب این اعتبار به پایان میرسد.
هیچ برگشتی نیست و هیچ مقداری از این زمان به فردا اضافه نمیشود.
ارزش یک سال را دانش‏آموزی که مردود شده، میداند.
ارزش یک ماه را مادری که فرزندی نارس به‏دنیا آورده، میداند.
ارزش یک هفته را سردبیر یک هفته‏نامه میداند.
ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق را میکشد،
ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جا مانده،
و ارزش یک ثانیه را آنکه از تصادفی مرگبار جان به در برده، میداند.
هر لحظه گنج بزرگی است، گنجتان را مفت از دست ندهید.
باز به خاطر بیاورید که زمان به خاطر هیچکس منتظر نمیماند.
دیروز به تاریخ پیوست.
فردا معما است.
و امروز هدیه است

دل بی دلبری دارم خدایا

دل  بی  دلبری  دارم  خدایا

دل  بی  دلبری  دارم  خدایا                  
                  سر بی سروری  دارم  خدایا
به شوق روزگاری بی تب و تاب             
                 به سویت حسرتی دارم خدایا
دل ولگرد و پست و بی ادب چون          
                 سبکسر  بچه ای  دارم خدایا
تنم خسته، دلم رفته، شبم تار             
                 چه  نا اهل  دلی  دارم  خدایا
به عمرم حسرتی حاصل نمودم            
                 هوای  غفلتی  دارم  خدایا
به  درگاه  عزیزت  من  نیازم                 
                 که  عمر  رفته ای  دارم  خدایا
نمی دانم  که  این  قفل دل تار            
                 به  جرم  فتنه ای  دارم خدایا ؟
به شب هرشب دل رنجورم ای دوست    
                 به دل ناگفته ای دارم خدایا
به  شوق یک سحر پر ناله و سوز           
                 هوای  خلوتی  دارم  خدایا
به   امید  نگاه  نازنینت                      
                 دو  چشمان  تری دارم خدایا
بیا  و  دلبر   یک  دانه ام  باش               
                 که دل بی دلبری دارم خدایا
بیا  و  سرور  کاشانه ام  باش                
                 که سر بی سروری دارم خدایا
بیا  و  مرهم  زخم  دلم  باش                
                 که دل پر زخمه ای دارم خدایا
بیا آبی به کام تشنه ام باش                  
                 که لب پر تشنه ای دارم خدایا
بیا و طاقت این ناتوان باش                     
                 که جسم خسته ای دارم خدایا
بیا نوری به چشم تار من باش                
                 که چشم بسته ای دارم خدایا
بیا میل خودت در جان من باش            
                  که فقل بسته ای دارم خدایا
بیا  تنها  نوای  نای  من  باش               
                 نوای خسته ای دارم خدایا
بیا  اندیشه ام  را  بال و پر باش           
                  که ذهن بسته ای دارم خدایا
بیا حاکم به جسم و جان من باش          
                 که دل آشفته ای دارم خدایا
بیا   ای  نازنین   پروردگارم                  
                  که شوق غمزه ای دارم خدایا
بیا  تنها  تو  را  خواهم  حبیبا                
                 توان قطره ای دارم خدایا
بیا  یارب  تو  ربی  و  رحیمی                 
                 خدا دوردانه ای دارم خدایا

sobhan

دروازه بان

 دروازه بان

گفتم: در گروه خودتان چه کاره ای ؟
گفت: دروازه بان دلم!
گفتم: این هم شد کار ؟ برو تو خط حمله.
گفت: فکرم از دروازه مطمئن نیست. دلم یک دروازه است.
اگر کنترل نکنم، می بینی پی در پی گل می خورم.
گفتم: مثلاً چه گلی ؟
گفت: گل گناه، گل هوس، گل غرور، گل دوستیهای حساب نشده، گل غفلت از آینده و آخرت!
گفتم: چطور است جمع شویم و با « تیم ابلیس » مسابقه دهیم؟
گفت: به شرط اینکه خودم دروازه بان باشم،
چون می دانم که از چه زاویه ای « توپ گناه» را به طرف دروازه ی دلها، شوت می کنند.
گفتم: قبول. ولی از کجا این تجربه را کسب کرده ای؟
گفت:
زاویة حملة ابلیس « غفلت» است و « غرور».
وقتی چراغ « یاد» خاموش می شود ،
غرور به دشمن« گرا» می دهد،
آنگاه گل گناه دروازه دل را می گشاید.
شیطان حریف قدری است،
نمی شود آن را دست کم گرفت.
گفتم: پس تو « خط دفاع» را بیشتر دوست داری!
گفت: آدم اگر نتواند دفاع خوبی داشته باشد، مهاجم خوبی هم نمی شود.
گفتم: دیگر کدام زاویه را باید مراقب بود؟
گفت:
خواهی نخوری ز تیـــم ابلیس شکست        باید به دفاع از دل و دیده نشست
چون شوت شود به سوی دل توپ گناه         دروازة دل به روی آن باید بســت
گفتم : دروازه بانی هم عجب لذتی دارد!
گفت : به شرط آنکه گل نخوری و حمله شیطان را دفع کنی.

« جهاد با نفس» به همین جهت بالاترین مبارزه هاست.

پروفسور فلسفه و شیشه

نمادزندگی


پروفسور مقابل کلاس فلسفه خود ایستاد و چند شیء رو روی میز گذاشت.
 وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک
شیشه بسیار بزرگ سس مایونز رو برداشت و شروع به پرکردن آن با چند توپ گلف کرد.
بعد از شاگردان خود پرسید که آیا این ظرف پراست؟
و همه موافقت کردند.
سپس پروفسور ظرفی از
سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپهای گلف قرار گرفتند؛
و سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟
و بازهمگی موافقت کردند.
بعد دوباره پروفسور ظرفی از
ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت؛
و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند.
او یکبار دیگر از پرسید که آیا ظرف پر است
و دانشجویان یکصدا گفتند: "بله".
بعد پروفسور
دو فنجان پر ازقهوه از زیر میز برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد.
گفت: " در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر می کنم!"
همه دانشجویان خندیدند.
در حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت:
 " حالا من می خوام که متوجه این مطلب بشین که
این شیشه نمادی از زندگی شماست، توپهای گلف مهمترین چیزها در زندگی شما هستند ( خدایتان، خانواده تان، فرزندانتان، سلامتیتان، دوستانتان و مهمترین علایقتان) چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند ولی اینها بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود.
سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان، خانه تان و ماشین تان.
ماسه ها هم سایر چیزها هستند (مسایل خیلی ساده)
پروفسور ادامه داد:
 اگر اول ماسه ها رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست عین زندگیتان.
 اگر شما همه زمان و انرژیتان رو روی چیزهای ساده و پیش پاافتاده صرف کنین، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه.
به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، بافرزندانتان بازی کنین،
زمانی رو برای چک آپ پزشکی بذارین. با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونین.
همیشه زمان برای تمیز کردن خانه وتعمیر خرابی ها هست.
همیشه در دسترس باشین.
اول مواظب توپهای گلف باشین، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند،
موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین.
بقیه چیزها همون ماسه ها هستند.
یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید:
پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟
پروفسور لبخند زد و گفت: 
خوشحالم که پرسیدی.
این فقط برای این بود که به شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدر شلوغ و پر مشغله ست،
همیشه در اون جایی برای دو فنجان قهوه برای صرف با یک دوست هست!

لحظات مختلف زندگی

لحظات مختلف زندگی

در لحظه شادی ، پروردگار را ستایش کن. حمد و سپاس مخصوص اوست و هیچکس

و هیچ چیز در مرتبه او شایسته ثنا نیست.

 در لحظه سختی , فقط از خداوند کمک بخواه.

 او بهترین فریادرس است و  همیشه  با  تو  و در  کنار توست.

 همانگونه که وقتی موسی(ع) را برای رهایی مردم از بردگی فرستاد , یا هنگامی

که اسحاق , سرزمین موعود را به خاطر گرسنگی و قحطی ترک کرد به ایشان

فرمود : من با شما هستم.

 در لحظه گمراهی و حیرانی , فقط خدا را جست و جو کن.

 او هدایت گر به سوی نعمت هاست. راه درست را از او بخواه چراکه تنها او از نهان و

پیدا باخبر است.

 در لحظه آرامش , معبود را مناجات کن.

او تنها اجابت کننده دعاهاست. برا همه دعا کن به خصوص برای کسانی که با تو

مشکل دارند.

و در آخر , مثل من برای خواسته های خودت دعا کن , او همه را گوش می کند.

 در لحظه ناامیدی , امیدت به خدا باشد.

 او امید ناامیدان است و همیشه به یاد داشته باش که این نیز بگذرد.

 در لحظه تنهایی , پروردگار را صدا بزن.

 او هیچ وقت بنده اش را تنها نمی گذارد. همین الان می توانی حضورش را در کنارت حس کنی.

فقط کافی است صدایش بزنی. او تنها یار تنهایــیــهــاست.

 در لحظه نیاز , حاجت خود را از درگاه خالق هستی طلب کن.

زیرا , نتیجه طلب از خلق اگر روا شود منت است و اگر نه ذلت , در حالی که طلب از

خالق برآورده شود نعمت است و اگر نه حکمت. و به خاطر داشته باش که او بی نیاز مطلق است.

 در لحظه های دردناک، به خدا اعتماد کن.

او هرگز پشت تو را خالی نمی کند. برای هر دردی درمانی اندیشیده است.

 در لحظه موفــقیت , از خدا فزونی ایمان بخواه.

 و بدان که این مرحله پایان راه نیست بلکه آغازیست برای برداشتن گامهای بعدی.

در هر قدم او را به یاد داشته باش و در هر مرحله بر ایمان خود بیفزا.

 در لحظه دلشکستگی , دلت را به خدا بده.

او بهترین مونس است , همیشه برای تو وقت دارد و هیچگاه دل تو را نمی شکند.

 در لحظه عاشقی , خالق عشق را در نظر داشته باش.

باید از عشق زمینی به عشق آسمانی رسید.

 در لحظه نگرانی و دلواپسی , از ذکرش غافل نشو.

یاد خدا آرام بخش دلـهاست. همه چیز در حیطه قدرت و کنترل اوست.

پس توکلت فقط به خدا باشد. کارها را به او بسپار تا زمان انتظار به آخر رسد.

 در لحظه پیروزی , از معبود , تواضع و فروتنی طلب کن.

از غرور بپرهیز که بزرگترین اشتباه است.

 در لحظه شکست , مطمئن باش که خدا دست تو را گرفته.

و نمی گذارد که زمین بخوری مگر آنکه خودت دست او را رها کنی.

هر شکستی باید مقدمه ای برای پیروزی باشد.

 در لحظه ضعف وناتوانی , از خالق مطلق توانایی بخواه.

هیچ چیز برای او غیر ممکن نیست.

 در لحظه کار، به خدا تکیه کن.

او محکم ترین تکیه گاه و پشتیان است. هرکاری را با نام او شروع کن.

بکوش , پشتکار داشته باش , سپس همه چیز را به او واگذار کن.

خداوند فرمود : حرکت از تو برکت از من.

 در لحظه تاریکی , با نور کلامش دلت را روشن کن.

 و آن را مایه برکت و روشنایی زندگی خود قرار بده.

 در لحظه پریشانی , به خدا پناه ببر که او امن ترین پناهگاه است.

 در لحظه دلتنگی , با معبود خود راز و نیاز کن. او دانای اسرار نهان و محرم رازهاست.