اسلام

دکتر شریعتی: نامم را پدرم انتخاب کرد، نام خانوادگی ام را اجدادم! دیگر بس است، راهم را خودم انتخاب می کنم....

اسلام

دکتر شریعتی: نامم را پدرم انتخاب کرد، نام خانوادگی ام را اجدادم! دیگر بس است، راهم را خودم انتخاب می کنم....

سخنان گهربار حضرت زین العابدین

سخنان گهربار حضرت زین العابدین رحمه الله


إِنَّ قَسْوَةَ الْبِطْنَةِ وَفَتْرَةَ الْمَیْلَةِ وَسُکْرَ الشَّبَعِ وَعِزَّةَ الْمُلْکِ مِمّا یُثَبِّطُ وَیُبَطِّى‏ءُ عَنِ الْعَمَلِ وَیُنْسِى الذِّکْرَ؛

پرخورى و سستى اراده و مستى سیرى و غفلت حاصل از قدرت، از عوامل بازدارنده و کند کننده در عمل است و ذکر (خدا) را از یاد می برد.



یا مَنْ ذِکْرُهُ شَرَفٌ لِلذّاکِرینَ وَیا مَنْ شُکْرُهُ فَوْزٌ لِلشّاکِرینَ وَیا مَنْ طاعَتُهُ لِلْمُطیعینَ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَاشْغَلْ قُلوبَنا بِذِکْرِکَ عَنْ کُلِّ ذِکْرٍ؛


اى آن که یادش مایه شرافت و بزرگى یاد کنندگان است

و اى آن که سپاسگزاریش موجب دست یافتن سپاسگزارانبر نعمتها است

و اى آن که فرمانبرداریش سبب نجات فرمانبرداران است،

بر محمد و آل او درود فرست

و با یاد خود دلهاى ما را از هر یاد دیگرى بازدار.



مَن قَنَعَ بِما قَسَمَ اللَّهُ لَهُ فَهُوَ مِن أغنَى النّاسِ

هر که به قسمتى که خدایش داده قانع باشد ، همو ، بی ‏نیازترینِ مردم ‏است.




نَظَرُ المُؤمِنِ فی وَجهِ أخیهِ المُؤمِنِ لِلمَوَدَّةِ والمَحَبَّةِ لَهُ عِبادَةٌ

نگاه کردن مؤمن به چهره برادر ایمانى خود از راه دوستى و محبّت به او ،

عبادت است.




 وَیلٌ لِمَن غَلَبَت آحادُهُ أعشارَهُ


واى به حال کسى که یکانش (گناهان) بر ده‏گانش (نیکی ها) چیره شود .



اوأمّا حَقُّ المالِ فَأن لاتَأخُذَهُ إلّا مِن حِلِّهِ ولاتُنفِقَهُ إلّا فی حِلِّهِ


حقّ دارایى این است که آن را جز از راه حلال به دست نیاورى

وجز در راه حلال صرف نکنى .


اِتَّقُوا الکِذبَ الصَّغیرَ مِنهُ وَالکَبیرَ فی کُلِّ جِدٍّ وهَزلٍ


از دروغ بپرهیزید ، چه خُرد و چه بزرگ ، چه به جدّ و چه به هزل.



 


حُجُّوا وَاعتَمِرُوا تَصِحَّ أبدانُکُم و تَتَّسِع أرزاقُکُم


حجّ و عمره به جاى آرید تا بدنتان سالم و روزیتان فراخ شود .





 إنَّ أرضاکُم عِندَاللَّهِ أسبَغُکُم عَلى‏ عِیالِهِ


خداوند از آن کس خشنودتر است

که خانواده خود را بیشتر در رفاه و نعمت قرار دهد .



 


 خَفِ اللَّهَ لِقُدرَتِهِ عَلَیکَ واستَحىِ مِنهُ لِقُربِهِ مِنکَ

از قدرت خداوند بر خویش بترس و از نزدیکی ‏اش به خود شرمگین باش!

بانک زمان....

بانک زمان....

تصور کنید بانکی دارید که در آن هر روز صبح ۸۶۴۰۰ تومان به حساب شما واریز میشود
و تا آخر شب فرصت دارید تا همه پولها را خرج کنید.
چون آخر ووقت حساب خود به خود خالی میشود.
در این صورت شما چه خواهید کرد؟
هر کدام از ما یک چنین بانکی داریم:بانک زمان.
هر روز صبح، در بانک زمان شما ۸۶۴۰۰ ثانیه اعتبار ریخته میشود
و آخر شب این اعتبار به پایان میرسد.
هیچ برگشتی نیست و هیچ مقداری از این زمان به فردا اضافه نمیشود.
ارزش یک سال را دانش‏آموزی که مردود شده، میداند.
ارزش یک ماه را مادری که فرزندی نارس به‏دنیا آورده، میداند.
ارزش یک هفته را سردبیر یک هفته‏نامه میداند.
ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق را میکشد،
ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جا مانده،
و ارزش یک ثانیه را آنکه از تصادفی مرگبار جان به در برده، میداند.
هر لحظه گنج بزرگی است، گنجتان را مفت از دست ندهید.
باز به خاطر بیاورید که زمان به خاطر هیچکس منتظر نمیماند.
دیروز به تاریخ پیوست.
فردا معما است.
و امروز هدیه است

دل بی دلبری دارم خدایا

دل  بی  دلبری  دارم  خدایا

دل  بی  دلبری  دارم  خدایا                  
                  سر بی سروری  دارم  خدایا
به شوق روزگاری بی تب و تاب             
                 به سویت حسرتی دارم خدایا
دل ولگرد و پست و بی ادب چون          
                 سبکسر  بچه ای  دارم خدایا
تنم خسته، دلم رفته، شبم تار             
                 چه  نا اهل  دلی  دارم  خدایا
به عمرم حسرتی حاصل نمودم            
                 هوای  غفلتی  دارم  خدایا
به  درگاه  عزیزت  من  نیازم                 
                 که  عمر  رفته ای  دارم  خدایا
نمی دانم  که  این  قفل دل تار            
                 به  جرم  فتنه ای  دارم خدایا ؟
به شب هرشب دل رنجورم ای دوست    
                 به دل ناگفته ای دارم خدایا
به  شوق یک سحر پر ناله و سوز           
                 هوای  خلوتی  دارم  خدایا
به   امید  نگاه  نازنینت                      
                 دو  چشمان  تری دارم خدایا
بیا  و  دلبر   یک  دانه ام  باش               
                 که دل بی دلبری دارم خدایا
بیا  و  سرور  کاشانه ام  باش                
                 که سر بی سروری دارم خدایا
بیا  و  مرهم  زخم  دلم  باش                
                 که دل پر زخمه ای دارم خدایا
بیا آبی به کام تشنه ام باش                  
                 که لب پر تشنه ای دارم خدایا
بیا و طاقت این ناتوان باش                     
                 که جسم خسته ای دارم خدایا
بیا نوری به چشم تار من باش                
                 که چشم بسته ای دارم خدایا
بیا میل خودت در جان من باش            
                  که فقل بسته ای دارم خدایا
بیا  تنها  نوای  نای  من  باش               
                 نوای خسته ای دارم خدایا
بیا  اندیشه ام  را  بال و پر باش           
                  که ذهن بسته ای دارم خدایا
بیا حاکم به جسم و جان من باش          
                 که دل آشفته ای دارم خدایا
بیا   ای  نازنین   پروردگارم                  
                  که شوق غمزه ای دارم خدایا
بیا  تنها  تو  را  خواهم  حبیبا                
                 توان قطره ای دارم خدایا
بیا  یارب  تو  ربی  و  رحیمی                 
                 خدا دوردانه ای دارم خدایا

sobhan

دروازه بان

 دروازه بان

گفتم: در گروه خودتان چه کاره ای ؟
گفت: دروازه بان دلم!
گفتم: این هم شد کار ؟ برو تو خط حمله.
گفت: فکرم از دروازه مطمئن نیست. دلم یک دروازه است.
اگر کنترل نکنم، می بینی پی در پی گل می خورم.
گفتم: مثلاً چه گلی ؟
گفت: گل گناه، گل هوس، گل غرور، گل دوستیهای حساب نشده، گل غفلت از آینده و آخرت!
گفتم: چطور است جمع شویم و با « تیم ابلیس » مسابقه دهیم؟
گفت: به شرط اینکه خودم دروازه بان باشم،
چون می دانم که از چه زاویه ای « توپ گناه» را به طرف دروازه ی دلها، شوت می کنند.
گفتم: قبول. ولی از کجا این تجربه را کسب کرده ای؟
گفت:
زاویة حملة ابلیس « غفلت» است و « غرور».
وقتی چراغ « یاد» خاموش می شود ،
غرور به دشمن« گرا» می دهد،
آنگاه گل گناه دروازه دل را می گشاید.
شیطان حریف قدری است،
نمی شود آن را دست کم گرفت.
گفتم: پس تو « خط دفاع» را بیشتر دوست داری!
گفت: آدم اگر نتواند دفاع خوبی داشته باشد، مهاجم خوبی هم نمی شود.
گفتم: دیگر کدام زاویه را باید مراقب بود؟
گفت:
خواهی نخوری ز تیـــم ابلیس شکست        باید به دفاع از دل و دیده نشست
چون شوت شود به سوی دل توپ گناه         دروازة دل به روی آن باید بســت
گفتم : دروازه بانی هم عجب لذتی دارد!
گفت : به شرط آنکه گل نخوری و حمله شیطان را دفع کنی.

« جهاد با نفس» به همین جهت بالاترین مبارزه هاست.

پروفسور فلسفه و شیشه

نمادزندگی


پروفسور مقابل کلاس فلسفه خود ایستاد و چند شیء رو روی میز گذاشت.
 وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک
شیشه بسیار بزرگ سس مایونز رو برداشت و شروع به پرکردن آن با چند توپ گلف کرد.
بعد از شاگردان خود پرسید که آیا این ظرف پراست؟
و همه موافقت کردند.
سپس پروفسور ظرفی از
سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپهای گلف قرار گرفتند؛
و سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟
و بازهمگی موافقت کردند.
بعد دوباره پروفسور ظرفی از
ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت؛
و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند.
او یکبار دیگر از پرسید که آیا ظرف پر است
و دانشجویان یکصدا گفتند: "بله".
بعد پروفسور
دو فنجان پر ازقهوه از زیر میز برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد.
گفت: " در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر می کنم!"
همه دانشجویان خندیدند.
در حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت:
 " حالا من می خوام که متوجه این مطلب بشین که
این شیشه نمادی از زندگی شماست، توپهای گلف مهمترین چیزها در زندگی شما هستند ( خدایتان، خانواده تان، فرزندانتان، سلامتیتان، دوستانتان و مهمترین علایقتان) چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند ولی اینها بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود.
سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان، خانه تان و ماشین تان.
ماسه ها هم سایر چیزها هستند (مسایل خیلی ساده)
پروفسور ادامه داد:
 اگر اول ماسه ها رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست عین زندگیتان.
 اگر شما همه زمان و انرژیتان رو روی چیزهای ساده و پیش پاافتاده صرف کنین، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه.
به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، بافرزندانتان بازی کنین،
زمانی رو برای چک آپ پزشکی بذارین. با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونین.
همیشه زمان برای تمیز کردن خانه وتعمیر خرابی ها هست.
همیشه در دسترس باشین.
اول مواظب توپهای گلف باشین، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند،
موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین.
بقیه چیزها همون ماسه ها هستند.
یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید:
پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟
پروفسور لبخند زد و گفت: 
خوشحالم که پرسیدی.
این فقط برای این بود که به شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدر شلوغ و پر مشغله ست،
همیشه در اون جایی برای دو فنجان قهوه برای صرف با یک دوست هست!

لحظات مختلف زندگی

لحظات مختلف زندگی

در لحظه شادی ، پروردگار را ستایش کن. حمد و سپاس مخصوص اوست و هیچکس

و هیچ چیز در مرتبه او شایسته ثنا نیست.

 در لحظه سختی , فقط از خداوند کمک بخواه.

 او بهترین فریادرس است و  همیشه  با  تو  و در  کنار توست.

 همانگونه که وقتی موسی(ع) را برای رهایی مردم از بردگی فرستاد , یا هنگامی

که اسحاق , سرزمین موعود را به خاطر گرسنگی و قحطی ترک کرد به ایشان

فرمود : من با شما هستم.

 در لحظه گمراهی و حیرانی , فقط خدا را جست و جو کن.

 او هدایت گر به سوی نعمت هاست. راه درست را از او بخواه چراکه تنها او از نهان و

پیدا باخبر است.

 در لحظه آرامش , معبود را مناجات کن.

او تنها اجابت کننده دعاهاست. برا همه دعا کن به خصوص برای کسانی که با تو

مشکل دارند.

و در آخر , مثل من برای خواسته های خودت دعا کن , او همه را گوش می کند.

 در لحظه ناامیدی , امیدت به خدا باشد.

 او امید ناامیدان است و همیشه به یاد داشته باش که این نیز بگذرد.

 در لحظه تنهایی , پروردگار را صدا بزن.

 او هیچ وقت بنده اش را تنها نمی گذارد. همین الان می توانی حضورش را در کنارت حس کنی.

فقط کافی است صدایش بزنی. او تنها یار تنهایــیــهــاست.

 در لحظه نیاز , حاجت خود را از درگاه خالق هستی طلب کن.

زیرا , نتیجه طلب از خلق اگر روا شود منت است و اگر نه ذلت , در حالی که طلب از

خالق برآورده شود نعمت است و اگر نه حکمت. و به خاطر داشته باش که او بی نیاز مطلق است.

 در لحظه های دردناک، به خدا اعتماد کن.

او هرگز پشت تو را خالی نمی کند. برای هر دردی درمانی اندیشیده است.

 در لحظه موفــقیت , از خدا فزونی ایمان بخواه.

 و بدان که این مرحله پایان راه نیست بلکه آغازیست برای برداشتن گامهای بعدی.

در هر قدم او را به یاد داشته باش و در هر مرحله بر ایمان خود بیفزا.

 در لحظه دلشکستگی , دلت را به خدا بده.

او بهترین مونس است , همیشه برای تو وقت دارد و هیچگاه دل تو را نمی شکند.

 در لحظه عاشقی , خالق عشق را در نظر داشته باش.

باید از عشق زمینی به عشق آسمانی رسید.

 در لحظه نگرانی و دلواپسی , از ذکرش غافل نشو.

یاد خدا آرام بخش دلـهاست. همه چیز در حیطه قدرت و کنترل اوست.

پس توکلت فقط به خدا باشد. کارها را به او بسپار تا زمان انتظار به آخر رسد.

 در لحظه پیروزی , از معبود , تواضع و فروتنی طلب کن.

از غرور بپرهیز که بزرگترین اشتباه است.

 در لحظه شکست , مطمئن باش که خدا دست تو را گرفته.

و نمی گذارد که زمین بخوری مگر آنکه خودت دست او را رها کنی.

هر شکستی باید مقدمه ای برای پیروزی باشد.

 در لحظه ضعف وناتوانی , از خالق مطلق توانایی بخواه.

هیچ چیز برای او غیر ممکن نیست.

 در لحظه کار، به خدا تکیه کن.

او محکم ترین تکیه گاه و پشتیان است. هرکاری را با نام او شروع کن.

بکوش , پشتکار داشته باش , سپس همه چیز را به او واگذار کن.

خداوند فرمود : حرکت از تو برکت از من.

 در لحظه تاریکی , با نور کلامش دلت را روشن کن.

 و آن را مایه برکت و روشنایی زندگی خود قرار بده.

 در لحظه پریشانی , به خدا پناه ببر که او امن ترین پناهگاه است.

 در لحظه دلتنگی , با معبود خود راز و نیاز کن. او دانای اسرار نهان و محرم رازهاست.

داستان چهار شمع


داستان چهار شمع


رسم است که در ایام کریسمس و در واقع آخرین ماه از سال میلادی چهار شمع روشن مینمایند، هر شمع یک هفته میسوزد و به این ترتیب تا پایان ماه هر چهار شمع میسوزند، شمعها نیز برای خود داستانی دارند. امیدواریم با خواندن این داستان امید در قلبتان ریشه دواند.




شمع ها به آرامی می سوختند، فضا به قدری آرام بود که می توانستی صحبتهای آن ها را بشنوی.

اولی گفت: من صلح هستم! با وجود این هیچ کس نمی تواند مرا برای همیشه روشن نگه دارد.
فکر میکنم به زودی از بین خواهم رفت.
سپس شعله اش به سرعت کم شد و از بین رفت.

دومی گفت: من ایمان هستم! با این وجود من هم ناچارا مدتی زیادی روشن نمی مانم، و معلوم نیست تا چه زمانی زنده باشم، وقتی صحبتش تمام شد نسیم ملایمی بر آن وزید و شعله اش را خاموش کرد.

شمع سوم گفت: من عشق هستم! ولی آنقدر قدرت ندارم که روشن بمانم. مردم مرا کنار می گذارند و اهمیت مرا درک نمی کنند، آنها حتی عشق ورزیدن به نزدیکترین کسانشان را هم فراموش می کنند و کمی بعد او هم خاموش شد.


ناگهان ... پسری وارد اتاق شد و شمع های خاموش را دید و گفت: چرا خاموش شده اید؟
قرار بود شما تا ابد بمانید و با گفتن این جمله شروع کرد به گریه کردن.


سپس شمع چهارم گفت: نترس تا زمانی که من روشن هستم میتوانیم شمع های دیگر را دوباره روشن کنیم.

من امید هستم!

کودک با چشمهای درخشان شمع امید را برداشت و شمع های دیگر را
روشن کرد.

چه خوب است که شعله امید هرگز در زندگیتان خاموش نشود. چراکه هر یک از ما می توانیم امید، ایمان، صلح و عشق را حفظ و نگهداری کنیم.



ببخشید مادر اشتباه گرفتم!

اشتباهی

اشتباهی خونه ی یک خانم پیری را گرفتم، آمدم معذرت‌خواهی کنم هی می‌گفت: علی جان تویی،

هی می‌گفتم: ببخشید مادر اشتباه گرفتم،

باز می‌گفت: رضا جان تویی مادر،

می‌گفتم: نه مادر جان اشتباه شده ببخشید،

اسم سوم رو که گفت دلم شکست، گفتم: آره مادر جون، زنگ زدم احوالتون رو بپرسم.

اونقدر ذوق کرد که چشام خیس شد.

sobhan

 نکته:

چه مادر و پدرها و پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایی که چشم انتظار یک تماس کوچولو از ماها هستند. ازشون دریغ نکنیم.

 


بوسیدن آینه

بوسیدن آینه



در تورنتو کانادا یه دانشگاه بود . تازگی ها مد شده بود دخترها وقتی می رفتن تو دستشویی ، بعد از آرایش کردن آیینه رو می بوسیدن تا جای رژ لبشون روی آینه دستشویی بمونه . مستخدم بیچاره از بس جای رژ لب پاک کرده بود خسته شده بود. موضوع رو با رییس دانشگاه در میون می ذاره . فرداش رییس دانشگاه تمام دخترها رو جمع می کنه جلوی در دستشویی و می گه :
کسانیکه که این کار رو می کنن خیلی برای مستخدم ایجاد زحمت می کنن . حالا برای اینکه شما ببینین پاک کردن جای رژ لب چقدر سخته ، یه بار جلوتون پاک می کنه .
مستخدم با آرامش کامل رفت دستمال رو فرو کرد تو توالت ، بعد که دستمال خیس شد ، شروع کرد به پاک کردن آینه .

از اون به بعد دیگه هیچکس آیینه ها رو نبوسید!


داستان احمدک


تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اولداستان احمدکتصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول



معلم چو آمد به ناگه کلاس

چو شهری فرو ریخته خاموش شد

سخن های ناگفته در مغز ها

به لب نارسیده فراموش شد

 

معلم زکار مداوم

غضبناک و فرسوده خسته بود

جوان بود در عنفوان شباب

جوانی بر او رخت بر بسته بود

 

سکوت کلاس غم آلود را

صدای درشت معلم شکست

زجا احمدک جست بند دلش

از آن بی خبر بانگ ناگه شکست

 

بیا احمد درس دیروز را

بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت

ولی احمدک درس ناخوانده بود

بجز آنکه دیروز آنی شکفت

زبانش به لکنت بیافتاد و گفت

 

تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اولبنی آدم اعضای یکدیگرند

وجودش به یکباره فریاد زد ...

تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اولکه در آفرینش زیک گوهرند

زبان و دلش گفت بی اختیار

 

تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اولچو عضوی به درد آورد روزگار

تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اولدگر عضوها را نماند قرار

تو کز .... تو ... تو ... تو ... تو کز ...

 

ولی یادش نبود

جهان پیش چشمش سیه پوش شد

در آن عمر کوتاه

خاطرش نمیداد جز آن پیاپی دگر

 

معلم به لحنی گران

چرا احمد کودن بی شعور

نخواندی چنین درس آسان بگو

مگر چیست فرق تو با دیگران

 

عرق از جبین احمدک پاک کرد

خدایا چه می گوید آموزگار

نمیداند که آیا در روزگار

بود فرق بین دارا و ندار

 

بگو تا حقایق بداند

به آهستگی بینوا گفت :

به زیر لب و با قلب پاک

که آنها به دامان مادر خوشند

و من بی وجودش نهم سر به خاک

 

به مال پدر تکیه دادند و بس.

من از روی اجبارو ترس پدر

 

دست شستم ز درس

کنم با پدر پینه دوزی و کار

ببین دست پر پینه ام شاهد است

 

معلم بکوبید پا بر زمین

که این قلب پر از کینه است

به من چه که دستت پر از پینه است

 

 

رود یک پسر نزد ناظم که او

به همراه یک فلک آورد

نماید پر از پینه پاهای تو

ز چوبی که بهر کتک آورد

 

دل احمدک آزرده و ریش گشت

کور سویی جهید

 

به یاد آمدش شعر سعدی و گفت :

ببین یادم آمد کمی صبر کن ...

تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اولتو کز محنت دیگران بی غمی

تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اولنشاید که نامت نهند آدمی



تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول