اشتباهی خونه ی یک خانم پیری را گرفتم، آمدم معذرتخواهی کنم هی میگفت: علی جان تویی،
هی میگفتم: ببخشید مادر اشتباه گرفتم،
باز میگفت: رضا جان تویی مادر،
میگفتم: نه مادر جان اشتباه شده ببخشید،
اسم سوم رو که گفت دلم شکست، گفتم: آره مادر جون، زنگ زدم احوالتون رو بپرسم.
اونقدر ذوق کرد که چشام خیس شد.
نکته:
چه مادر و پدرها و پدربزرگها و مادربزرگهایی که چشم انتظار یک تماس کوچولو از ماها هستند. ازشون دریغ نکنیم.